دست گرم ناودان
راز ها در سینه مدفون می شوند
آرزوها محو در خون می شوند
اشک ها با چشم اگر پیوسته اند
عهد و پیمان سفر را بسته اند
دسته دسته از قفس پر می کشند
خط خونینی به دفتر می کشند
برف شوق از بام پارو می شود
دست گرم ناودان رو می شود
ما به باورهای خود دلبسته ایم
زین همه رنگ و ریا دل خسته ایم
قصه ها دارد دل من با شما
قصه های غصه ی بی انتها
ناله های دل به قاب سینه ام
گشته یار و همدم دیرینه ام
با که گویم راز های خویش را
راز های وهم پر تشویش را
خنجری با دست خود چون کاشتم
حاصلش را زخم دل برداشتم
آسمان با چهره ی خیس و کبود
نام من از صفحه ی عالم زدود
غلامرضاگرجی فریمانی
تاریخ : چهارشنبه 90/2/7 | 6:25 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.